چغوک
خواب دیدم قیامت شده است . «میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»
گفت:....
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم
نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت
1:10 عصر توسط مرتضی امیرآبادی زاده نظرات ( ) |
Design By : Pichak |